داستان طنز
نوشته شده توسط : pesareagha

يك داستان آبكي

قطره ها در پشت سد صف بسته بودند و يكديگر  را به سمت  دريچه هل مي­دادند.  هر كدام از قطره ها در حالي  كه براي خروج  به دريچه نزديك مي شدند، ضمن هل دادن بقيه، براي گذران وقت از گذشته و آينده خود حرف مي زدند...

يكي از قطره ها كه مدام عطسه مي كرد و مدعي بود با آب شدن برف كوهها به آنجا آمده، گفت: من يکي که از سرما و دربدري خسته شده­ام. دلم مي خواهد از اين به بعد، زمستانها در لوله آب گرم زندگي كنم..البته پسرخاله­ام در يکي از كشورهاي خارجي به نام شوفاژ زندگي مي کند و قرار است برايم دعوتنامه بفرستد.

قطره دوم كه سر و رويش گِلي بود و معلوم بود از طريق سيل و از پشت كوه آمده گفت: من آرزويم سفر به آن طرف آبها و خوانندگي است. مدتهاست كه به علت نداشتن تحصيلات آبيه، پشت سد گير كرده­ام. اگر ايندفعه نتوانم ويزا بگيرم، همينجا خودم را جلوي چشم همه تبخير مي كنم!

قطره سوم كه از شدت گريه مدام بر شوري آب مي افزود گفت: تو را خدا اينقدر دريا دريا نكنيد. راستش دختر من هم در آرزوي دريا بود اما يك شير‍ِ آبِ هرز، او را به بهانه فرستادن به همين دريا اغفال كرد و او را از لوله، فراري داد. الان مدتهاست كه آبِ­رويمان يعني همان فرزندمان رفته و برنگشته.

قطره چهارم در حالي كه فحشهاي آبدار نثار دريچه مي كرد، گفت: يعني چه؟ اينطور قطره چكاني مجوز خروج مي دهند كه همه پشت سد گير كرده اند. من يكي حاضرم در لحظه ورود به دريا از من مولكول نگاري كنند اما ديگر اينجا نمانم.

قطره پنجم كه از خجالت داشت آب مي شد گفت: من هم زماني يك قطره باران بودم اما هنگام فرود، آنقدر دود خوردم كه معتاد شدم! خدا كند تست اعتياد هم نگيرند...يادش به خير، يك زمان با ورزش حرفه­اي و بدنسازي، تگرگ شده بودم، اما الان تمام ماهيچه هايم آب رفته است!.

قطره ششم با شنيدن اسم تگرگ، لرزيد و گفت: همسر من هم در مراسم خواستگاري خودش را تگرگ جا زده بود اما بعدا فهميدم دوپينگ كرده و در اصل، از بارانهاي رگباري بوده. هر وقت عصباني مي شد به من سيلي آبدار مي زد. مرا بگو كه در آن شب سرد زمستاني، با هزار اميد و آرزو براي مراسم ازدواجمان تور سفيد عروسي پوشيدم... الان كه جدا شده­ايم، مي خواهم بروم سمت دريا تا كمي روحيه ام عوض شود. بين خودمان باشد، با هزار زور و زحمت در هتل بين المللي صدف جا رزرو كرده ام و مي خواهم در آنجا، با انجام عمل زيبايي، مرواريد شوم.

قطره هفتم كه بالاجبار ادوكلن كلر زده بود،گفت: خوش به حالتان كه مي توانيد از گذشته­تان صحبت كنيد. من هروقت مجبورم راجع به گذشته­ام توضيح دهم، چون در فاضلاب زندگي مي كردم از خجالت رنگم زرد مي شود و فشارم بالا مي­رود. دكتر گفته علتش اينست كه اوره خونم خيلي بالا ست!

قطره­ها همينطور كه به حرفهاي قطره آخر گوش مي كردند از دريچه گذشتند. قطره اول پس از عبور از دريچه، سوار لوله شد و پس از ماهها خود را به آبگرمکن رساند اما در زمستان متوجه شد اشتباها سوار لوله آب سرد شده. قطره دوم وقتي به دريا رسيد و کسي در آنجا تحويلش نگرفت، از افسردگي تبخير شد. قطره سوم، آنقدر در جستجوي فرزندش لوله ها را زير پا گذاشت كه نهايتا او را در يك آبريزگاه فرنگي پيدا كرد و با خوش شانسي توانست درست چند ثانيه قبل از کشيده شدن سيفون، او را نجات دهد!. قطره چهارم پس از عبور از دريچه، در يك كانال فرنگي مشغول بكار شد و به ديگران آموزش مي داد چگونه بايد به بيرون نشت كنند! قطره پنجم براي بازدرماني و ترک اعتياد به تصفيه خانه اعزام شد و پس از کسب سلامت، در کارخانه نوشابه تگرگي مشغول به کار شد! قطره ششم مي خواست به مرواريد تبديل شود اما آنقدر از زيبايي خود تعريف كرد كه چون او را چشم زدند، از چشم­ها افتاد و بجاي مرواريد، آب­ مرواريد از آب درآمد! قطره هفتم هرچند با آب درماني، اوره خود را پايين آورده بود اما چون با جعل شناسنامه، خودش را گلاب جا زده بود، با زهكشي، مجددا به لوله فاضلاب ديپورت شد.




:: بازدید از این مطلب : 525
|
امتیاز مطلب : 36
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : دو شنبه 14 دی 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

/weblog/file/img/m.jpg
aliiiiiiiiiiii در تاریخ : 1389/10/14/2 - - گفته است :
سلام. من تازه وب زدم. خوشحال ميشم بهم سر بزنيد و اشكالاشو بگين.


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: